راز سه دهه همکاری مخفی ایران و اسرائیل | چرا نام کوروش در اورشلیم برای یهودیان نماد آزادی است؟

رویداد۲۴| اگر روزی در مرکز اورشلیم قدم بزنید، احتمالا به خیابانی برمیخورید که نامش «کوروش» است؛ یادگاری از پادشاه بزرگ ایرانی که در حافظه یهودی، نه دشمن، که رهاییبخش تبعیدشدگان بابل به شمار میآید. همین نام در سخنرانیهای در طول جنگ دوازده روزه ایران و اسرائیل از زبان بنیامین نتانیاهو به عنوان نجات بخش قوم یهود به گوش رسید. همین تصویر نمادین، در کنار عکسهای سیاهوسفید رضا صفینیا کنار داوید بنگوریون در سال ۱۹۵۰، به چشم میخورد. امری که نشان میدهد رابطه ایران و اسرائیل پیش از انقلاب، نه از جنس دشمنی امروزی، بلکه آمیزهای از آشنایی تاریخی و شراکت سیاسی بود؛ شراکتی که البته عمدا پنهان نگه داشته شد.
ماجرای آشنایی دیرینه ایرانی–یهودی
نقطه آغاز این رابطه، بسیار پیشتر از تولد دولت مدرن اسرائیل است. در قرن ششم پیش از میلاد، کوروش هخامنشی با فتح بابل، فرمانی صادر کرد که بر اساس آن، یهودیان تبعیدی اجازه یافتند به اورشلیم بازگردند و معبد خود را بازسازی کنند. این اقدام، در متون یهودی چنان مهم است که کوروش تنها غیرِیهودیای است که لقب «مسحشده/برگزیده» الهی را دریافت میکند؛ جایگاهی استثنایی که در حافظه دینی یهودیان، پیوندی عاطفی با نام ایران ایجاد کرده است.
در قرون بعد، زیر حاکمیت هخامنشی، اشکانی و ساسانی، بخش بزرگی از جهان یهودی در قلمرو ایران زندگی میکرد. حوزههای علمی بابِل، بهویژه سُورا و پومبدیتا، جایی بودند که «تلمود بابلی» شکل گرفت؛ اثری که تا امروز ستون فقه و اندیشه ربانی یهود به شمار میآید. در همین فضا، ساختار «رأسالجالوت» یا «ریشالجالوت» بهعنوان رهبری سیاسی یهودیان شکل گرفت؛ نهادی که از سوی حکومتهای ایرانی پذیرفته میشد و به جامعه یهودی، نوعی خودگردانی داخلی میداد. این سابقه، گرچه مستقیم به روابط دولتی قرن بیستم وصل نمیشود، اما لایهای از آشنایی و احترام متقابل را در حافظه تاریخی هر دو طرف برجای گذاشته است.
جامعه یهودی و ظهور صهیونیسم
در دوران قاجار، یهودیان در ایران همچون دیگر اقلیتهای دینی، جایگاهی مبهم داشتند؛ از یک سو «اهل کتاب» و در نتیجه برخوردار از حداقلی از حمایت، و از سوی دیگر، در معرض تبعیضهای اجتماعی و اقتصادی. با این همه، در شهرهایی، چون همدان، شیراز، اصفهان و تهران، محلههای یهودی و کنیسهها حضور فعالی داشتند و از نیمه قرن نوزدهم، با ورود مبلغان و نهادهای آموزشی اروپایی، سطح سواد و ارتباطات این جامعه بهتدریج بالا رفت.
بیشتر بخوانید: واکنش احمد زیدآبادی به ادعای بهزاد نبوی درباره پیشنهاد اسرائیل به رضا پهلوی
با آغاز حکومت رضاشاه و پروژه نوسازی، سیاست رسمی دولت به سمت یکسانسازی حقوقی و ایجاد «ملت واحد ایرانی» رفت. در این فضا، بسیاری از تبعیضهای حقوقی علیه اقلیتها کاهش یافت و یهودیان امکان بیشتری برای ورود به آموزش عالی، تجارت مدرن و مشاغل دولتی پیدا کردند. همزمان، در فلسطین تحت قیمومیت بریتانیا، جنبش صهیونیسم در حال شکلگیری و مهاجرت یهودیان شدت میگرفت. در ایران نیز حتی، بخشی از روشنفکران و فعالان یهودی اخبار تشکیل «خانه ملی یهود» را با علاقه دنبال میکردند و شمار کوچکی از یهودیان ایرانی راهی فلسطین شدند؛ اما تا پیش از جنگ جهانی دوم، این جریان نسبتاً محدود باقی ماند.
تولد اسرائیل و محاسبات ایران پس از جنگ جهانی دوم
با پایان جنگ جهانی دوم و افشای ابعاد فاجعه هولوکاست، فشار بینالمللی برای ایجاد دولت یهود در فلسطین افزایش یافت. در سازمان ملل، قطعنامه تقسیم فلسطین در ۱۹۴۷ به رأی گذاشته شد و ایران در کنار شماری از کشورهای مسلمان، به آن رأی مثبت نداد که نشانهای از حساسیت نسبت به واکنش جهان عرب و نیز وفاداری به اصل تمامیت ارضی کشورهای منطقه بود.
با این حال، تشکیل رسمی دولت اسرائیل در سال ۱۹۴۸، موازنهای تازه در خاورمیانه ایجاد کرد. کشورهای عرب همسایه وارد جنگ شدند و گفتمان «مسئله فلسطین» به محور اصلی سیاست جهان عرب بدل شد. ایرانِ آن زمان، تحت سلطنت محمدرضا شاه، در موقعیتی متفاوت قرار داشت. از یک سو، کشوری مسلمان در همسایگی جهان عرب؛ و از سوی دیگر، متحد نوپا و محتاجِ حمایت قدرتهای غربی. دولت تهران از همان ابتدا کوشید میان همبستگی نمادین با عربها و اولویتهای راهبردی خود تعادلی پیدا کند؛ تعادلی که بهتدریج به سمت نزدیکی به اسرائیل، اما بهصورت پنهان، سنگین شد.
به رسمیت شناختن غیررسمی (دوفاکتو) در سال ۱۹۵۰
در سال ۱۹۵۰، تنها دو سال پس از تأسیس اسرائیل، ایران این کشور را، هرچند نه با سر و صدای سیاسی، بلکه با لحنی بسیار محتاطانه به رسمیت شناخت. این اقدام، ایران را پس از ترکیه، به دومین کشور مسلمان تبدیل کرد که با اسرائیل رابطه رسمی برقرار میکند.
اما شیوه این برقراری رابطه، خود گویای منطق تهران بود؛ کمینهکردن تنش با جهان عرب، بیشینهکردن دسترسی به منافع راهبردی. سفارت ایران در تلآویو، تحت عنوانی مبهم مانند «دفتر حافظ منافع» یا «بخش منافع ویژه» فعالیت میکرد و بسیاری از تماسها در سطح دوم و سوم انجام میشد. در مقابل، اسرائیل دفتر نمایندگی خود را در تهران گشود، اما سمت و سوی اصلی رابطه، بهجای نمایش در سطح افکار عمومی، به حوزههایی، چون تجارت، نفت و همکاریهای امنیتی و اطلاعاتی منتقل شد.
نیاز متقابل ایران و اسرائیل؛ نفت ایران، امنیت اسرائیل
دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، دوران تثبیت تدریجی این رابطه در چارچوب نیازهای متقابل بود. اسرائیل، فاقد منابع انرژی و محاصرهشده در میان همسایگان عرب، به نفت و مسیرهای امن انتقال آن نیاز داشت. ایران، در مقابل، تولیدکننده بزرگ نفت بود و میتوانست در ازای فروش نفت، از فناوری، آموزش نظامی و دسترسی به شبکههای اطلاعاتی اسرائیل بهرهمند شود.
یکی از مهمترین نمودهای این همکاری، مشارکت ایران در خط لوله مخفی ایلات–اشکلون بود؛ خط لولهای که نفت ایران را از خلیج عقبه به سواحل مدیترانه منتقل میکرد و با دور زدن کانال سوئز، هم از ریسکهای ژئوپلیتیک میکاست و هم برای تلآویو، مزیت بزرگی در تأمین انرژی ایجاد میکرد. ایران در این پروژه سهام قابل توجهی در اختیار گرفت و ارتباط اقتصادی دو طرف، در پشت پرده حساسیتهای عربی، روزبهروز عمیقتر شد.
دکترین «پیرامونی» بنگوریون و جایگاه ویژه ایران
در همان زمان، رهبران اسرائیل به این جمعبندی رسیدند که برای شکستن حلقه محاصره عربی، باید با قدرتهای غیرعربِ پیرامونی، از جمله ایران، ترکیه و اتیوپی رابطهای استراتژیک برقرار کنند. این راهبرد که به «دکترین پیرامونی» مشهور شد، بر این فرض استوار بود که اتحاد با دولتهای غیرفلسطینی و غیربرانگیخته از ناسیونالیسم عرب، میتواند توازن قوا را در منطقه به نفع اسرائیل تغییر دهد.
بیشتر بخوانید: پهلوی و اسرائیل | دلایل استراتژیک همکاری و مخالفت شاه با اسرائیل چه بود؟
ایران، با موقعیت جغرافیایی استثنایی، ذخایر عظیم انرژی، ارتشی در حال نوسازی و گرایش آشکار به بلوک غرب، از نگاه تلآویو حلقهای کلیدی در این دکترین بود. در مقابل، برای تهران نیز نزدیکی به اسرائیل، ابزاری بود برای تقویت جایگاه خود در برابر رقبای عرب بهویژه عراق، و نیز راهی برای تحکیم رابطه با ایالات متحده و بهرهبردن از فناوری و تجربه نظامی اسرائیل بود.
همکاریهای امنیتی و نظامی دو طرف؛ از رادار تا کردستان عراق
در دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰، روابط دو کشور وارد مرحلهای عمیقتر و فنیتر شد. مهندسان و مستشاران نظامی اسرائیلی در پروژههای گوناگون در ایران حضور پیدا کردند؛ از احداث تأسیسات راداری و مخابراتی در شمال کشور تا آموزش خلبانان و نیروهای ویژه. برخی از این همکاریها، در قالب قراردادهای رسمی دفاعی ثبت میشد و برخی دیگر، در پوشش شرکتهای خصوصی و پروژههای عمرانی و کشاورزی پیش میرفت.
در حوزه امنیتی، همکاری میان سازمان اطلاعاتی اسرائیل (موساد) و سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) بُعدی راهبردی یافت. یکی از مهمترین میدانهای مشترک، کردستان عراق بود. هر دو طرف علاقهمند بودند بغدادِ بعثی را تضعیف کنند: ایران به دلیل مناقشات مرزی و رهبری منطقهای، و اسرائیل به دلیل نقش فعال عراق در جبهه عربی ضداسرائیلی. در نتیجه، کمک به گروههای کرد، در پوششهای مختلف، به ابزاری مشترک برای فشار بر عراق تبدیل شد؛ ابزاری که هم اطلاعات ارزشمند تولید میکرد و هم اهرم فشاری سیاسی بهشمار میآمد.
لایههای غیرنظامی رابطه ایران و اسرائیل
روابط ایران و اسرائیل پیش از انقلاب، به حوزه نظامی و امنیتی محدود نبود. در اقتصاد، افزون بر نفت، بازرگانی در برخی اقلام صنعتی و کشاورزی توسعه یافت. کارشناسان اسرائیلی در زمینههای آبیاری قطرهای، اصلاح بذر و کشاورزی در مناطق خشک به ایران دعوت شدند و در ازای آن، شرکتها و تجار اسرائیلی نیز از بازار رو به رشد ایران بهره میبردند.
جامعه یهودیان ایران، که در دهههای ۴۰ و ۵۰ خورشیدی از نظر اقتصادی و آموزشی رشد چشمگیری یافته بود، پل طبیعی دیگری میان دو کشور به شمار میآمد. بخشی از یهودیان ایرانی، در این دوره به اسرائیل مهاجرت کردند و شبکهای خانوادگی و تجاری میان تهران، تلآویو و دیگر شهرهای دو کشور شکل گرفت. در داخل ایران، مدارس و نهادهای فرهنگی یهودی، ضمن حفظ هویت ایرانی، ارتباط فکری و احساسی خود با جامعه یهودی جهانی و اسرائیل را تقویت کردند.
رابطه شاه و نخستوزیران اسرائیل
رابطه شاه و نخست وزیر وقت اسرائیل، بعدی کاملاً شخصی نیز داشت. محمدرضا شاه، که خود را رهبر مدرنیزاسیون و «دولت مقتدر» در خاورمیانه میدید، به کارآمدی نظامی و نهادسازی اسرائیل توجه ویژهای داشت.
برای او، اسرائیل نمونهای بود از دولتی کوچک که توانسته بود ارتشی چابک، دستگاه اطلاعاتی منظم و پروژههای گسترده کشاورزی و صنعتی ایجاد کند؛ امری که با تصویر مطلوب شاه از آینده ایران همخوانی داشت.
در سوی دیگر، نخستوزیران اسرائیل نیز به اهمیت ایران بهعنوان متحدی غیرعرب و پل ارتباطی با خلیج فارس واقف بودند. سفرهای محرمانه بنگوریون به تهران در اوایل دهه ۱۹۶۰ و دیدار او با مقامات ایرانی که در اسناد و خاطرات بعدی منعکس شده و همچنین دیدار کاملاً سری گلدا مئیر با شاه در سال ۱۹۷۲، نشان میدهد که سطح اعتماد شخصی میان رهبران دو کشور، فراتر از آن چیزی بود که در سطح رسمی و علنی اعلام میشد. تشبیه معروف بنگوریون به اینکه «روابط ایران و اسرائیل شبیه عشق واقعی بدون ازدواج است»، خلاصهای فشرده از همین وضعیت بود؛ نزدیکی عمیق، بهرسمیتشناسی محدود و احتیاط دائمی.
جنگهای عرب و اسرائیل: آزمونهای حساس برای تهران
دو جنگ بزرگ خاورمیانه شامل جنگ ششروزه ۱۹۶۷ و جنگ یومکیپور ۱۹۷۳، لحظات حساسی برای رابطه ایران و اسرائیل بودند. در سطح رسمی، ایران از مواضع عمومی جهان اسلام درباره فلسطین فاصله نگرفت و در تریبونهای بینالمللی، نسبت به سرنوشت فلسطینیان ابراز نگرانی میکرد. اما در عمل، روابط پشتپرده با اسرائیل قطع نشد و حتی در برخی مقاطع، فروش نفت ایران به اسرائیل ادامه یافت.
بیشتر بخوانید: رضا پهلوی در اسرائیل به دنبال چیست؟
پس از شوک نفتی ۱۹۷۳، که کشورهای عرب تولیدکننده نفت از آن بهعنوان سلاحی سیاسی علیه غرب استفاده کردند، موقعیت ایران بهعنوان تأمینکننده باثبات انرژی برای غرب و اسرائیل برجستهتر شد. شاه، که در آن زمان در پی تقویت نقش ایران بهعنوان «ژاندارم خلیج فارس» بود، از این فرصت برای افزایش نفوذ منطقهای بهره گرفت؛ بیآنکه رابطهاش با تلآویو را به سطح یک اتحاد علنی و رسمی ارتقا دهد. این انتخاب آگاهانه، بازتاب همان حساسیت دیرینه نسبت به افکار عمومی جهان عرب و نیز روحانیت شیعه در داخل ایران بود.
محدودیتها و سایهها بر یک دوستی استراتژیک
با وجود همه این نزدیکیها، رابطه ایران و اسرائیل تا پیش از انقلاب اسلامی هرگز به اتحاد رسمی و بدون قید و شرط تبدیل نشد. تهران، برخلاف برخی از متحدان غربی، هیچگاه سفارت اسرائیل را با شکوه علنی نپذیرفت و همواره کوشید سطح روابط را طوری تنظیم کند که نه کاملاً انکارپذیر باشد، نه بیش از حد آشکار. در داخل، بخشی از نیروهای مذهبی و ملیگرا از همان دهه ۴۰ خورشیدی، رابطه با اسرائیل را نشانه وابستگی به غرب و بیتوجهی به مسئله فلسطین میدانستند؛ اعتراضی که در گفتمان مخالفان نظام پهلوی، بهویژه در دهه ۵۰، پررنگتر شد.
در سطح منطقهای نیز، هرچند بسیاری از دولتهای عرب از حجم واقعی همکاری تهران و تلآویو خبر داشتند، اما افکار عمومیشان نسبت به هرگونه نزدیکی با اسرائیل بسیار حساس بود و همین امر باعث میشد ایران محتاطانه از علنیکردن این رابطه پرهیز کند. نتیجه، وضعیتی پارادوکسیکال بود: در عمق، شراکتی استراتژیک و تا حدی صمیمانه؛ در سطح، انکار نسبی و تاکید بر همبستگی کلی با جهان اسلام.
در آستانه انقلاب؛ رابطهای عمیق و شکننده
در اواسط دهه ۱۹۷۰، شبکههای نظامی، اطلاعاتی و اقتصادی میان ایران و اسرائیل به نقطه اوج خود رسیده بود. پروژههای مشترک در عرصه نفت، کشاورزی، فناوری و امنیت، دو کشور را به شریکانی کلیدی برای یکدیگر بدل کرده بود؛ شریکانی که هر یک در معادلات راهبردی خود، دیگری را عنصری حیاتی میدید. در عین حال، نارضایتیهای داخلی در ایران، از شکاف طبقاتی و اقتدارگرایی سیاسی تا حساسیتهای مذهبی و ملیگرایانه، در حال اوج گرفتن بود و رابطه نزدیک با اسرائیل، یکی از نمادهای سیاست خارجهای تلقی میشد که مخالفان، آن را نشانه «وابستگی» و «بیاعتنایی به مسئله فلسطین» معرفی میکردند.
در سالهای پایانی دهه ۱۳۵۰، این دو روند، تعمیق عملی روابط با اسرائیل و رادیکالتر شدن گفتمان مخالفان در داخل، در دو جهت معکوس در حرکت بودند و بسته به اینکه کدام نیرو در نهایت دست بالا را پیدا کند، سرنوشت این رابطه میتوانست بهکلی متفاوت رقم بخورد. اینکه پس از انقلاب، چه بر سر این شبکههای پنهان و پیمانهای نانوشته آمد، داستانی است جداگانه؛ اما تا آستانه بهمن ۱۳۵۷، تصویر کلی روشن است: ایران و اسرائیل، دو کشور با سابقهای دیرین از آشنایی تاریخی و سه دهه شراکت راهبردی، در سطحی عمیق به یکدیگر گره خورده بودند، هرچند ناگزیر بودند این گره را از نگاه بسیاری از همسایگان و حتی بخشی از شهروندان خود پنهان نگه دارند.

